جوجوم مریض شده...
الهی قربون جوجوی خودم برم که تا یکم مامان مریض میشه دست پیش میگیره تا من تمام دردام یادم بره. دیروز یکم بیحال بودم وطبق معمول فشارم افتاده بود که بعداز نهار یکم باهم خوابیدیم که با صدای گریه تو از خواب پاشدم دیدم داری تو خواب گریه میکنی بیدارت کردم توهم با همون حالت گریه گفتی ناراحت نباش مامان خواب دیدم بعدم طبق معمول خوابت رو برام تعریف کردی منم بوسیدمت که دیدم خیلی داغی نوار تب رو اوردم ودیدم "٤٠رونشون میده اول دست وصورتت رو شستم وبرات اب لیمو شیرین گرفتم ولی تبت پایین نیومد بعد زود زنگ زدم به پدرجون که بیا جوجوم تب داره بردیمت دکترت ودو تا امپول داد ومن هم بهت قول دادم امپولهاتو بزنی ومنم اجازه بدم پیشم بخوابی تو هم از بس خانمی قبول کردی.بعدهم دکتر فشار خودم رو گرفت خیلی پایین بود نبضم هم ضعیف میزد گفت که باید سرم وصل کنم منم که نگران شما بودم موکول کردم روز های بعد وبا پدر جون اومدیم خونه.
اینها دارو هاته عسلممممممممممم..
اینها رو هم پدرجون گرفت که از هر کدوم یکم خوردی ولی به قول خودت دهنت رو خوشمزه نکرد..
در اخر تصمیمت رو گرفتی و شیر با نی شیر رو انتخاب کردی وبعد داروهات خوردی...
نوش جونت عسلممم..
الهی قربونت برم که انقدر مهربونی هروقت نگات میکردم بهم لبخند میزدی تا خیالم راحت بشه خوبی..
خدارو شکر زود متوجه شدم وجوجوم زود تبش پایین اومد وباشروع شدن صبح روز از نو روزی ازنو...
اومدی سر کامپیوتر آخه فتوشاپ رو خیلی خوب بلد شدی وعکسها رو که درست میکنی خیلی خوشت میادو حسابی حرفه ای شدی..
قربون اون زلفات که هروقت میبینمشون دلم برات میره..
مامان جون میذاری به کارم برسمممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
زندگی رو با تو میخوام نه با هیچ کس دیگه!!