آخرین روزهای قشنگ دی ماه..
آخرین روزهای دی هم داره میگذره وخدارو شکر برای ما با خاطره های خوبی که به جا میذاره موندنی میشه.
دختر قشنگم برات از اول هفته 24دی ماه مینویسم:با هم یه چند روزی رفتیم خونه مامان جون تا یکم مامان خستگی در کنه وشما هم حال و هوات عوض بشه که خیلی وقت بود تو وبلاگ یکی از دوستامون عکسی بود که رفته بودن زمین بازی کودکان وشما یکریز میگفتی من رو ببر پارک آرمیتا رفته بود وما هم صبح با مامان جون رفتیم بیرون وشما رو بردیم پارک آرمیتا رفته بود که چشمت روز بد نبینه بسته بود وساعت کارش بعد از ظهرها بود خلاصه که با گریه وبهونه گیری وقول من که بعد از ظهر بیارمت با خرید خمیر بازی راضی شدی که برگردیم خونه این هم عکسهاش:
شب که بابایی از سر کار اومد گفت به بهونه تولد دایی کوچولو وتولد قمری پرنیا با هم شام بریم بیرون ویه کیک برای بچه ها بگیریم وماهم با کمال میل قبول کردیم ورفتیم رستوران پدر خوب قبل از رفتن شما ودایی متین رو بردیم مغازه تا به انتخاب خودتون براتون هدیه بگیریم وشما که یه چند وقتی بود تلفنت خراب شده بود یه تلفن جدید انتخاب کردی ومن به بهونه تولد قمریت برات خریدم.
پرنیا ومحمد متین آماده برای رفتن...
بعد از رستوران هم طبق قولی که من بهت داده بودم رفتیم پارک وشما بازی کردی
ودر آخر هم رفتیم یه کیک باب اسفنجی برای دایی وشما گرفتیم و اومدیم خونه ویه جشن کوچیک تو خانواده پنج نفری خودمون گرفتیم
برادر کوچولوی مهربونم: هرروز برات رویایی باشد دردست نه دوردست عشقی باشد دردل نه درسر ودلیلی باشد برای زندگی نه روزمره گی تولدت مبارک
دختر گلم :تو وجودت واسه من یه معجزست * مثل تو هیچ کجا پیدا نمیشه * روز میلاد قشنگت میمونه * توی تقویم دلم تا همیشه * تولدت مبارک