گریم پرنسس کوچولو..
...جمعه 29 دیماه پرنیا خانم که ایام هفته رو کاملا بلده میدونست جمعه هستش وباید اگه مهمون نداشته باشیم بزنیم بیرون واونجوری شد که پدر جون رو وادار کرد که بریم بیرون وماهم طبق معمول رفتیم مرکز خرید مهستان ودیدیم یه قصر شادی برای بچه ها هستش که ما اصلا خبر نداشتیم وپرنیا خوش به حالش شد ویک ساعتی اونجا بازی کرد ومن وپدر جون بعد هم که خانم گریم خواست وچون سرشون خیلی شلوغ بود گفت که جمعه ها انجام نمیدیم ولی انقدر عسلم زبون ریخت تا مربی که اونجا بود رو مجبور کرد که گریمش کنه وبه بچه هایی که بعد از پرنیا درخواست دادن گفت که لوازم گریم مال منه ومنم با خودم میبرم خلاصه خیلی بهت خوش گذشت ومن وپدر جون که حوصلمون سر رفته بود بعداز بازی شما ترجیح دادیم بیایم خونه تا حداقل آکادمی رو از دست ندیم
همه بچه ها محوتماشات شده بودن..
اینم عکست تو قاب دورا چون میدونم عاشق کارتونش هستی..
شب هم دلت نمیومد بشورم واجازه نمیدادی از دوکیلومتریت هم رد بشیم تا یه وقت اکلیل هاش پاک نشه"بالاخره راضی شدی که بشوری اینم عکست که با عروسک محبوبت انداختم درضمن باید بگم لباسی هم که تن عروسکت هست رو خودم بافتم نه که هوا سرده شما هم که حساس ترسیدی سرما بخوره وکلید کردی که لباس کاموا میخواد بچم .منم دست به کار شدم براش یه بلوز شلوار خوشگل بافتم که خیلی قشنگ شد اینو گفتم بدونی عسلم که مامان برای عروسکهاتم مادری کرده.
خدایا خونمون بوی بهشت میده... هنوز قالی خونمون بوی بهشت میده آخه مامان صبح تا شب
روی این قالی راه میره.... خدایا مارو هیچوقت از بهشتمون دور نکن
...آمین