تغییر شغل مامان...
دختر قشنگم یه هفته ای هست که خونمون خیلی کسل کننده شده هممون به شدت سرما خوردیم وبا تمام ملاحظاتی که انجام میدیم نمیدونم چرا خوب نمیشیم.اوایل هفته که حال من خیلی بد بود ولی برای اینکه بتونم بیشتر از شما وپدر جون مراقبت کنم به داروها برای بهبودی بسنده کردم در کل مامی این هفته از خانه داری به پرستاریتغییر شغل داده البته نا گفته نمونه که تزریقات به عهده پدر جونه.قربونت برم که هر وقت می خوام آمپول بزنم دستم رو میگیری ومیگی نفهم عمیق بکش(نفس عمیق بکش).قیافه هامونو که نگو وحشتناک شدهتا جایی که میگی مامان فکر کنم زیاد اذیتتون کردم دارید پیر میشید.تاریخ تولدت هم که معلوم شد برای اینکه برنامه هامون جور دربیاد باید 25 روز زودتر بگیریم خدا کنه زودتر خوب بشیم تا بتونیم از این جشنی که انقدر منتظرش بودیم لذت ببریم.امروز هم عکسهات آمادس ولی اصلا حس ندارم بعدا میرم میگیرم...
شب ها تب میکنی وبرای اینکه خوابت ببره کتاب مورد علاقت همراه با عروسک انگشتی هاش رو برات می خونم..
تا خوابت ببره..
این عکس رو هم امروز ازت گرفتم چند روزی هست موهات رو مثل جودی ابوت میبندم واز من می خوای تا موهای خودمم اون طوری ببندم خیلی باحال میشیم..
این هم جودی دوسال پیش من....♥