رخصت داش پرنیا:)
عسلم چند روز پیش رفتیم خونه مامان جون بعد از نهار شما با دایی مهدی رفتید رو تخت تا باهم کمی استراحت کنید دایی گفت بیا از من و پرنیا یه عکس بگیر منم اطاعت کردم واز دایی وخواهر زاده عکس گرفتم وبعد رفتم تا به مامان تو جمع کردن ظرف های نهار کمک کنم...
بعد از تموم شدن کارهامون رفتیم تو پذیرایی نشستیم که دیدیم تو وداییها با یه گریم باحال اومدید بیرون ومن ومامانی این شکلی
دیگه نمی تونستم خندم رو نگه دارم وشدم این شکلی
بعضی عکسها کیفیت نداره به همون علتی که بالا گفتم در حال خنده ازتون عکس گرفتم
تمام گریم ها وژست های عسل خانمم کار دایی مهدی هستش واقعا کارت عالی بود داداش گلم
پرنیا ودایی کوچیکه
وحالا ...................
وای خیلی خندیدیم تو هم خوشت اومده بود کت شلوار بچگی دایی رو در نمیاوردی وبه این شرط در آوردی که وقتی کامل اندازت شد مامانی بده به خودت
خلاصه اون روز خیلی بهمون خوش گذشت ویه خاطره خوب همراه با یه عالمه عکس باحال برات یادگار موند
تایه پست دیگه رخصت رفقا