♥پرنیا✿◕ ‿ ◕✿♥پرنیا✿◕ ‿ ◕✿، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

پــــرنیــــا هدیه خوب خدا✿◕ ‿ ◕✿

مهرنامه......

1393/7/30 18:54
395 بازدید
اشتراک گذاری

آرزو دارم.....!

ناخواسته بدست اوری.....!

آنچه را بیصدا از  قلبت گذر کرده است وانگاه شگفت زده با خودت بیاندیشی:آیا کسی برایم دعا کرده بود....!

این ارزوی من برای تو دختر گلم تو آخرین ساعات مهره....

مهرتــــــــــــــــــــــــ مستدام گل قشنگمگل

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

تو مهر پر خاطره ای که با هم گذروندیم روزهای شادی داشتیم گرچه چند تا خبر دلمون رو فشورد ولی مهر با تموم مهربونیش  ما رو هم بی نصیب نذاشت...

از اولین روزهای  مهر برات مینویسم که بدجوری برای رفتن به پیش دبستانی مقابله میکردی ومن رو حسابی نگران ولی به لطف مدیر ومربی ارشد مهدتون خیلی زود عاشقش شدی وحالا با کلی علاقه وذوق راهی پیش دبستانی میشی...

صبح ها دیگه برای من هم عادت شده وآخر هفته که صبح زود بیدار نمیشیم وبوی ناب و نم بارون به مشامم نمیخوره کلی تو روز اکسیژن کم میارم "بعد از یه صبحانه مختصری که تو خونه میخوری وحتما چاشنیش کلی پدرجون ومیبوسی وبا هم یه خداحافظی گرم انجام میدید دوتایی راهی میشیم ومن هم به لطف شما میرم پیاده روی وکلی از هوای تمیز وقشنگ صبح لذت میبرم..

تو پیش دبستانی هم بهتون صبحانه میدن که به جز روزهایی که تخم مرغ رو به شکل های مختلف درست میکنن بقیه روزها خودم برات لقمه میزارم چون خانمی من نه پوره سیب زمینی دوست دارو ونه هر ساندویچی که با پنیر درست بشه...

واحد کاری های مرکزتون هم خیلی دوست دارم خیلی کامله و تو همین یک ماه به اندازه کل واحد کاری های مرکز های دیگه باهاتون کار کردن...

خلاصه که روزگارمون به لطف بودنت وپاییز قشنگمون رنگیه...

همون جور که اول نوشته هام گفتم همراه همین روزها خبرهایی بود که خیلی حالم رو خراب کرد به خاطر همین  خیلی  حس نوشتن ندارم عکس هایی که این مدت تک وتوک ازت گرفتم  رو برات با توضیح میزارم ناناز خودم باشه تا کمی بگذره و حجم دلم سبک شد یه مامان سرحال تر میاد وبرات مینویسه...

 

وقتی ناناز خانم داره آدینه حل میکنهزبان

 

 

این هم اولین ادینه عسلم(هرم غذایی و تشخیص اعداد)

 

 

اولین بارون پاییزی که مجبور کردی پدرجون تا مرکز ببرتت...

 

 

یه روز که با پویا اومدیم دنبالت وکلی خوشحال شدیمحبت

 

 

دخترم همیشه تو راه برگشت کشف حجاب میکنهچشمک

 

یه روز بارونی قشنگ که کلی با دخملی قدم زدیم دخترم به روایت تصویر زیر بارون خوردآرام

 

 .

.

.

دختر قشنگم گاهی روزها انقدری که تو فکر میکنی و دوست داری قشنگ نمیشن وروزگار تلخی هاش رو هم نمایان میکنه ....

از خدا میخوام هیچ وقت دلت پر غصه نشه ودلگیر نشی همه دارو ندار من، دختر مهربونمماچ

 

..........................................................

 

‌پ نوشت : اتفاق هایی که دلم رو رنجوند یکی از دست دادن پدر یکی از دوست های نی نی وبلاگیمونه که برای من یه شوک بود ....باز هم از همینجا برای محیای عزیزم آرزوی سلامتی وصبر دارم وامیدوارم انقدر قوی باشه تا بتونه جای خالی پدر رو هم برای دینای گلم پر کنه وخدا همسر مهربونش رو بیامورزهگل

امروز هم متوجه شدم علی اصغر دختر عمم مرجان که سه سالش هم بیشتر نیست،دچار یه سوختگی شدید شده بیمارستان بستریه امیدوارم زودتر خوب بشه بتونه از پس این اتفاقی که براش افتاده بربیاد دوستان براش دعا کنیدگل

پسندها (6)

نظرات (11)

سمیرا مامان پرنیان
1 آبان 93 19:07
وای لیلا جونم انشاالله که خیره عزیزم قربون این دخمل شادمون برمممم راستی عزیزم رمزو بهت دادم
♥بابایی و مامانی♥
پاسخ
سلام گلم..اره دوستم ممنونم ولی هنوز وقت نکردم میام پیشتون
ناهيد مامان لنا و النا
5 آبان 93 14:07
سلام عزيزم چه دختر ماه نازي به منم سربزن با افتخار لينك شدي تو هم بلينك
♥بابایی و مامانی♥
پاسخ
حتما خانم
مامان بهاره
5 آبان 93 14:46
سلام دوست خوبم بعد از کلی اومدم وپرنیا جونم رو دیدم وکلی خوشحال شدم باورکن اصلا وقت ندارم مهد ونداد تمام وقتم رو گرفته دخملی هم مثل همیشه خوشتیپ وناز عروسک منی تو برو خصوصی
♥بابایی و مامانی♥
پاسخ
ممنونم عزیزم من هم خوشحال شدم بهمون سرزدی بابت خصوصی ممنون
فرزانه
9 آبان 93 15:05
عزیزم ایشالله که همه روز هاتون مثل ماه مهر پر از مهر و شادی باشی و دیگه نه غم ببینی و نه ناراحتی خدا روح اون خدا بیاورز و شاد کنه وامیدوارم پسر عمت هم به زودی خوب شه و به آغوش خانوادش برگرده
♥بابایی و مامانی♥
پاسخ
ممنونم فرزانه جون... ببوس رونیای خوشگلم رو
مامانی ماهان جون
11 آبان 93 8:56
سلام ،فرا رسیدن روزهای حق علیه باطل و خون بر شمشیر به شما دوست عزیزم و خانواده محترم تسلیت باد.،به حق و حرمت این ماه عزیز از شفاعت شدگان ابا عبدالله قرار بگیریم.آمین
مامانی ماهان جون
11 آبان 93 9:00
سلام لیلا جونی و پرنیای گلم خوبین؟؟چقد از خوندن عاشقانه ها و روزمرگیهای مامان دخملی خوشحال شدم اما انتهای پستتون حالمو گرفت
♥بابایی و مامانی♥
پاسخ
ببخشی ولی این هم جزیی از روزهامونه
مامانی ماهان جون
11 آبان 93 9:01
خدا رحمتش کنه همسری محیا جونو برا دینا جونم خیلی ناراحت شدم،خدا هیچ بچه ای رو از نعمت پدر و مادر محروم نکنه
مامانی ماهان جون
11 آبان 93 9:02
واسه علی اصغرم خیلی پکر شدم ایشالله زود زود زود خوب میشه،قربونش بشم چه عذابیم کشیده
♥بابایی و مامانی♥
پاسخ
ممنون عزیزم
مامانی ماهان جون
11 آبان 93 9:02
قربونت برم پرنیا جونم همیشه عکسهات ناز و پر انرژیه،عاشقتممممممممممم
♥بابایی و مامانی♥
پاسخ
مرسی خاله ما هم دوستت داریم
مامان آروین(مهناز )
15 آبان 93 10:26
سلام لیلا جان نمیدونی چقدر ناراحت شدم بخاطر فوت بابای دینای عزیز من اصلا تا حالا نرفته بودم به وبلاگشون الان که دیدم خیلی ناراحت شدم و اصلا نمیتونم باور کنم یک دختر بچه 3 ساله باباشو از دست داده خدا به محیا جون واقعا صبر بده خیلی سخته خدا رو به همین ماه و همین روزهای عزاداری آقا امام حسین ( ع) قسم بدیم هیچ پدر و مادری رو با بچه اش آزمایش نکنه هر چه زودتر مریض شما شفا پیدا کنه عزیزم
♥بابایی و مامانی♥
پاسخ
ممنونم از همدردیت آمین عزیزم انشاا.. خدا همه عزیزان رو حفظ کنه
مامان آیسو وآیسا
18 آبان 93 12:07
مهرت مبارک ....پیش دبستانی رفتنت پرنیای نازززززززززززززم
♥بابایی و مامانی♥
پاسخ
ممنونم عطرا جون کلی دلمون برات تنگ شده بود خانم