نابغه کوچولوی من..
عروسک قشنگم میدونم که من چون مامانت هستم همه کارهات برام قشنگ وجالبه ولی مهم نیست مهم اینه که من از تک تک روزهایی که باتو میگذره ومن روز به روز بزرگ شدنت رو میبینم لذت میبرم وتو برای من باهمه فرق داری
دیروز طبق معمول همیشه داشتم کارهامو میکردم که صدام کردی وآدمکی که با خمیر بازی درست کرده بودی رو نشونم دادی وااای که چقدر کیف کردم که تو این سن انقدر خلاقیت داری تو برای چشمای آدمکت چشمهای جوجت رو کنده بودی وگذاشته بودی کلی تو دلم قند آب شد وخدارو بابت داشتنت شکر کردم بعد نگه داشتم تا پدر جون اومد وبه اون هم نشون دادم اونو که دیگه نگو کلی کیف کرد واز من خواست تا حتما عکس بگیرم وتو وبت بزارم تا بزرگ شدی لذت ببریدر همین گیرو دار که ما محو شاهکار عسلمون بودیم تو خیلی بی تفاوت سر کامپیوتر مشغول بازی فکری که پدر جون برات گرفته بود بودی
دنیا برام شبیه بازی گل یا پوچ میمونه، با تو گله..
بی تو پوچه عسلم..