کودکی بابا و مامان و خاطرات ده 60
سلام گلم...
امروز می خوام برات بگم که مامان و بابا چه جوری با سواد شدند...
می خوام برات بگم که ما با باز کردن کتاب فارسی می آموختیم که همیشه با نام خدا که بهترین سرآغازاست آغاز کنیم:
می خوام برات بگم که ما با کوکب خانم که زنی پاکیزه وباسلیقه بود پاکیزگی را آموختیم:
با خانواده ی آقای هاشمی به سفر رفتیم:
با دهقان فداکار ایثار و از خود گذشتگی را یاد گرفتیم:
با کبری تصمیم گرفتیم از وسایلمون خوب مراقبت کنیم:
با لاک پشت و پرنده تصمیم گرفتیم بی جا سخن نگوییم:
باشعر دو کاج کمک به دیگران را یاد گرفتیم:
با داستان روباه وزاغ هوشیاری وزیرکی در برابر حیله گران را یاد گرفتیم:
با شعر باران طراوت وشادابی را تجربه کردیم:
هر بار باشعر بوی ماه مهر،از میان کوچه های خستگی می گریختیم وفصلی نو در زندگی را تجربه می کردیم:
آره پرنیا جان
مامان و بابا اینطوری باسواد شدند ودرس زندگی آموختند...
گلم نمی دو نم وقتی به سن مدرسه رسیدی توی کتاب کلاس اول چی یاد می گیری. اما این رو خوب می دونم که من و بابایی تمام تلاشمون رو می کنیم که تمام درس های خوب زندگی رو یاد بگیری و همیشه بهترین باشی
به امید بهترینه بهترینها برای تو گلم
یه سری از عکسهای قدیمی که منو به دوران گذشته میبره رو برات میزارم تا شما هم از خاطرات پدر جون و مادر جون لذت ببره و برات به یادگار بمونه
عکسهای بدونه شرح هست بقیه با شما
لیوانهای آب تاشو
لیله بازی که بیشتر ماله دخترها بود اما من عاشقش بودم
دوغ و شیر شیشه ای
زنبیل خرید مهمه مادرها
پاکن و تراشهای دورانه مدرسه
وسایل سرگرمی که خیلی کم بود و هر کسی هم نداشت اما پسر دایهای من داشتن و خیلی دوست داشتم
پرگار خاطره انگیز
چسب
عاشق جوجه ماشینی بودم و همیشه تو تابستون چندتای داشتم
یادش بخیر به خاطر کمبود امکانات تا ته مداد استفاده میکردیم
سر کلاس به جای گوش دادن به در س معلم سر خودکارهارو به این روز درمیاوردیم
یادش بخیر آقای حکایتی و قصه هاش
کارتون جالب چاق و لاغر
الفی و پدرش
سمندون
مجریه برنامه کودک الهام رضایی